سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به خدا که این دنیاى شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکى است که در دست گرى باشد . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 96 خرداد 31 , ساعت 5:18 عصر

به نام خدا و برای خدا

پرتاب موشکهای ذوالفقار سپاه پاسداران و اصابت آنها به مقر اصلی داعش در دیرلزور موجی از شادی و نشاط در کشورمان ایجاد کرد، ولی غیبتخ و موضع گیری دیر هنگام رئیس جمهور موجب نگرانی شد و این گمانه بوجود آمد، آیا حاج حسن روحانی پس از آنکه منکر امامت و ولایت الهی علی علیه السلام شده، خود را مستحق عذاب و مجازات دانسته و همانند احمدی نژاد به خانه نشینی 11 روزه رفته است؟!

با این تصور، جناب روحانی را در مراسم افطاری دربین تعدادی از طلاب ستادهای انتخاباتی ایشان، که برخی از آنها، جزء طلاب انقلابی پشیمان! هستند، یافتم ولذا رئیس جمهور در یک سخنرانی آتشین، هم از پرتاب موشک توسط سپاه حمایت کرده و هم بصورت تلویحی از اهانت به امیرامؤمنین اظهار ندامت نمود.

نویسنده وبلاگ وزنه سیاسی مدعی سخنان رئیس جمهور نیست، بلکه اعتراض حقیر به جناب روحانی بخاطر موضعگیرهای دوگانه ایشان در مناظره های انتخاباتی 96 است، آنجا که در مناظره های زنده تلویزیونی، اقدام سپاه در نوشتن جمله "اسرائیل باید از بین برود"، بر روی موشک و شلیک آن و نشان دادن شهرهای موشکی را مخل برجام دانسته و به آن اقدام حمله کرده، ولی شلیک موشک به مقر داعش را عقلانی می داند و این دوگانه موضع گیری، در حالی است، که شلیک آن موشکها همانند موشکهای که به مقر داعش اصابت کرد، بال مجوز شورای عالی امنیت ملی بوده است!

آری لیبرالها و ماکیاولها، نان به نرخ روز حورند!، یک روز برای جلب آراء صهیونیست های خارج از کشور، به پرتاب موشک در یک مانور نظامی حمله می نمایند! و فردا روزی مدعی میشوند که چرا بیشتر شلیک نکرده اند!، و می گوید: «اختیارات و اجازه ای که شورای عالی امنیت ملی بعد از حادثه تهران داد بیش از اینها بود»

برای اینکه مردم شلیک موشک را اقتدار سپاه پاسداران ندانند، جناب روحانی می گوید: «کار سپاه در پرتاب موشک به دیرالزور تصمیم یک فرد یا یک رکن نظامی نبود» البته رئیس جمهور می تواند، با شهرهای موشکی سپاه عکس یادگاری بگیرد. هر چند؛ همانند آقای پوتین، از ارتباطات آقایان ظریف و روحانی با آمریکائیها، نگرانیم)

حقیر سخنان رئیس جمهور را به فال نیک گرفته و این ضرب المثل را با پوزش از ایشان، تقدیم می کنم که گفته اند: پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند، استاد گفت: "دم آهنگری را بدم!" شاگرد مدتی استاده، دمید، خسته شد؛ گفت: "استاد اجازه میدی بنشینم و بدمم؟" استاد گفت: "بنشین" بدم. باز مدتی دمید و خسته شد، گفت: "استاد! اجازه میدی دراز بکشم و بدمم!" استاد گفت: "دراز بکش و بدم"؛ بعد از مدتی باز خسته شد؛ گفت: "استاد اجازه میدی بخوابم و بدمم؟" استاد گفت: "تو بدم، بمیر و بدم".

والسلام



لیست کل یادداشت های این وبلاگ